نویسنده: محمّد عابد الجابری
ترجمه: محمّد عثمانی
محمّد عابد الجابری از روشنفکران عرب، که ساکن مغرب است. وی در جهان روشنفکری به واسطه کتابهای چهارگانهاش درباره «نقدِ عقلِ عربی» شناخته شده است. توجّه به تمدّن اسلامی از عصر تکوین تا عصر تدوین و از آن تا عصر انحطاط او را در کانون توجههای علمی قرار داده است. در این مقاله، جابری به مفاهیم بنیادین اندیشه اسلامی میپردازد. شناخت این مفاهیم ما را در درک تاریخمندی مفاهیم و تحولات آنها در فرآیند زمانی آگاه میسازد. این مفاهیم در لایههای مختلف دانشهای اسلامی از فقه، فلسفه و کلام ریشه دارند. شناخت این مفاهیم در بستر دانش اسلامی، چگونگی برساختگی آن را بر ما عرضه میدارد.
1. دار الإسلام و دار الحرب:
تحلیل مفاهیم اسلامی مهم با توجه به شرایط امروزین اقدامی مهم به حساب میآید. این اقدام به منظور نوآوری در عرصه دینی نیست؛ زیرا در دین هم آورد نوین وجود ندارد. بلکه فراموشی، غفلت و جهل نسبت به امور ضروری انسان، یادآوری را لازم میسازد. (یادآوری نفع مؤمن را به همراه دارد.) شرایط تمدنی عربی و اسلامی از اقیانوس اطلس در غرب تا اقیانوس آرام در شرق، در وضعیت جنگ دوگانهای به سر میبرند. یک جنگ که از خارج بر کشورهایی چون فلسطین، لبنان، عراق و افغانستان تحمیل شده؛ دیگری جنگ اعلام شده و نشدهای که از سوی بعضی از مسلمانان بر کشورها، گروهها و جمعیتهای خاصی در جریان است. این چشمانداز ما را به مفهوم دار الإسلام و دار الحرب دوباره سوق داد.
آری، ما در شرایط جنگ روزانه به سر میبریم: در مقابل چشمان و از طریق گوشهای ما بر شیشه تلویزیون و امواج رادیوها و صفحههای روزنامهها با تمام وجود این جنگ را احساس میکنیم. اخبار و تحلیلهای این جنگها در سرشت ما نهادینه شده است؛ بصورتی که ذهنیت و ایدئولوژی ما در پذیرش این واقعیتها به عنوان حقایق ناگزیر زندگی همنوا شده است. در این شرایط از هیچ کس نه همنشین و نه همسایه و نه حتی از درون انسان گرفتار این وضعیت، محکومیت این اوضاع را آنگونه که پدران و اجداد ما (خداوندا این عمل گناه است) مطرح میکردند را نمیشنویم. وضعیت جنگ بر مسلمانان و در میان مسلمانان تنها شرایط حاکم بر ما است. رسانهها در انواع مختلف خود، به انتقال دقیقه به دقیقه اخبار این جنگها با هم رقابت وگوی سبقت را از هم میربایند و ما نظارهگر این امور هستیم... انگار که به مشاهده مسابقه فوتبال میپردازیم. در این مسابقه هر گروه از پیروزی خود خوشحال و از شکست دشمن خود به وجد میآید! چه کسی از ما به صورت غیر ارادی در چنین شرایطی در سکوت خود متنفر یا لذت بدخواهانه یا ازحس بیهودگی و تهوع رنج نبرد.
واقعیت از بین نمیرود. وضعیت به اندازهای وخیم است که انسان امکان کاهش این گرفتاری را ندارد. مگر اینکه به بازیگرانی که در حال جنگ با هم هستند و شعار اسلام میدهند تذکر دهد که با هم بر اساس اخلاق آهنین در جهت بر پایه ارزشهای عدالت، برابری و احترام متقابل عمل میکنند.
ما این مقاله را با توجه به این فرآیند به موضوع اخلاق جنگ در اسلام در دار الإسلام و خارج آن اختصاص خواهیم داد. دار الحرب در فقه اسلامی به سرزمینی اطلاق میشود که ساکنان آن در شرایط جنگ با مسلمانان قرار دارند. یا کسانی که مسلمان نباشند و هیچ معاهده صلح یا امانی آنان را با مسلمانان ارتباط نمیدهد. در مقابل دار الإسلام به سرزمینی که مسلمانان در هر جا بر آن ساکن هستند. در دار الإسلام جنگ میان ساکنان آن –مسلمانان-مجاز نیستند؛ مگر آنکه مسئله به «محاربین» راهزنهایی که از قانون عدول کرده و جان و اموال مردم را مورد تعرض قرار میدهند.
این شرح در فقه اسلامی دلالت ایدئولوژیکی معینی ندارد. یعنی دار الحرب بر گروه یا دین خاصی اطلاق نمیشود. امروزه بسیاری از غربیها از این توصیف جهت طرح جنگ ابدی میان اسلام و غرب بهره میبرند. به عبارت دیگر مقوله «دار الحرب» در کتابهای فقها، امروز به «حقوق بین الملل» تعبیر میشود. در این چارچوب روابط میان دار الإسلام با کشورهای غیر اسلامی دیگر مطرح میشود.
در دار الإسلام جنگ میان مسلمانان مجاز نیست. یعنی در این سرزمین افراد، طیفهها، قبایل و مذاهب دینی و دولتها مجاز به اعلان جنگ بر یکدیگر نیستند. اما خارج از دار الإسلام، دار الحرب نامیده میشود. یعنی طرفی که دار الإسلام میتواند با آن وارد جنگ شود. این مواجهه جنگی یا بصورت ایجابی، یا با مجوز و یا غیر مجاز است. روابط دولت مسلمانان با دولتهای دار الحرب یا در وضعیت جنگی یا صلح یا از نوع امان است.
وضعیت جنگ مشخص است. اسلام هیچ جنگی را بر طرف دیگر آغاز نمیکند، مگر در حالت دفاع از خود. اما صلح که از آن به آرامش (مهادنه)، معاهده و یا مسالمت تعبیر میشود. مراد از آن که دولت اسلامی (رئیس یا نماینده آن) قراردادی با طرف غیر اسلامی دال بر ترک جنگ و همزیستی مسالمتآمیز منعقد میکنند. این قراردادی که رئیس دولت یا نماینده آن امضاء میکنند با «قرارداد امان»-که توضیح آن خواهد آمد-متفاوت است. فقها قرارداد صلح را صورت موقت میدانند. زیرا اولاً، قراردادهای مبتنی بر دفاع از جان، مال و دین و... نمیتوانند ابدی باشند. ثانیاً تفاوت این قرارداد از عقد ذمه که میان مسلمانان و اهل کتاب از یهود، مسیحی و زرتشتی که ابدی است. در حالی که قرارداد صلح غیر دائم است. اسلام آرامش و صلح با کفار و مشرکین، در کلام خداوند به پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- که در حالت جنک با مشرکین مکه چنین آمده: «و اگر جانب آشتی را گرفتند تو نیز جانب آنرا بگیر و بر خدا توکل کن؛ که او شنوای دانا است.» (انفال:61) پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- با مشرکین قریش بر اساس مصلحت، صلح حدیبیه را امضاء کرد. از این زمان مسلمانان مجاز به صلح با مشرکین در زمان مصلحت شدند. یعنی زمانی که مصلحت ایجاد کرد؛ صلح ضرورت مییابد. بالاتر از اینهم، که بر اساس مصلحت، امام میتواند مسلمانان را به سوی کفار رهنمون شود. این امر از برای کاهش فتنه و دفع آن اتخاذ میشود.
اما در باب «امان» که به مشرکین داده میشود؛ فقها استدلال کردهاند «و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست به او پناه بده، تا آن که کلام الهی را بشنود، سپس او را به جای امنش برسان؛ این از آن است که ایشان قومی نا آگاهاند.» (توبه:6) بدینوسیله کافر شاید هدایت و از کفر خویش باز گردد.
احادیث منقول از پیامبر اسلام و سیره او این امر را مورد تأکید قرار داده است. صلح حدیبیه با قریش نمونهای از این عملکرد است. همچنین فقها گفتهاند: اگر مصلحت اقتضاء کرد، باید به مشرکین امان داد تا در این فرصت زمینه تسلیم در برابر اسلام برای آنها مهیا شود. راحتی ارتش در تنظیم امور مسلمانان در مسئله پنهان از جمله مواردی است که میتوان از امان بهره برد.
امان بر دو نوع است: امان عام، که متعلق به اهالی یک سرزمین یا یک شهر است؛ که با امان دادند امکان صلح و آرامش در میان آنها میسر میشود. این امان را امروزه دولتها به افراد اعطا میکنند.
نوع دوم امان خاص است. این مولفه به افراداز همکیشها و مشرکین داده میشود. یک فرد از مسلمانان یا حاکم یک منطقه میتواند به کافران به صورت فردی یا جمعی امان دهد. با این عمل امکان جهاد با موفقیت بیشتر بوجود میآید.
بعضی از فقها وضعیت قانونی کسانی که از دار الحرب به دار الإسلام میآیند را، در سایه صلح اینگونه بیان کردهاند: اگر دار الحربی به دار الإسلام با امان و تجارتی یا اماننامهای برای خود و اموالش وارد شد؛ حکم آن تضمین جان و مال او خواهد بود. آنچه این تضمین را ضرورت میبخشد؛ احکام صلح است. زیرا او در امان به سر میبرد. همچنین مثل او از دار الإسلام وقتی به دار الحرب کسی برای تجارت یا با اماننامهای وارد میشود؛ ضمانت جان ومال او تضمین است. حال اگر دار الحربی بدون اموال به سرزمین خود باز گردد. امان جانی او به پایان رسیده، اما امان اموال او بر مسلمانان واجب میماند. در صورتی که بمیرد یا کشته شود، اموال او به ورثهاش باز میگردد.
اما وضعیتی قانونی که مسلمان وارد دار الحرب شود را فقها با توجه به اخلاق اسلامی تبین کردهاند. فقها اظهار میدارند که: اگر مسلمانی با اماننامهای وارد دار الحرب شود و مالی را سرقت کند یا چیزی از آنها قرض بگیرد. آن گاه به دار الإسلام باز گردد، صاحب مال با اماننامهای از پی مال خود به دار الإسلام وارد شود؛ مسلمان باید اموال سرقتی آنها یا قرض آنان را کامل باز گرداند. زیرا امان ضمانت اموال دو طرف را مد نظر قرار میدهد. لذا باید آن را پس داد. این نمونهای از احکام اسلام در روابط دار الإسلام با دار الحرب بود.
2. از خلافت پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- تا سلطان ظل الله:
در چارچوب سنت به یک نتیجه میرسیم که احکامی در قرآن وجود دارد که نیازمند «ولی الأمر» است. زیرا باید یک نفر به نیابت از جماعت اسلامی اجرای آنها را بر عهد بگیرد. مفهوم ولی امر از لحاظ معنایی بسیار گسترده است؛ بصورتی که بر موارد بسیاری اطلاق میگردد. رئیس خانواده، رئیس قبیله و نیز علما، فقها و حاکم مسلمانان در دار الإسلام خواه والی یا امیر یا خلیفه اطلاق میشود. زیرا رابطه میان دین و دولت در چارچوب سنت و قرآن نمود نمییابد؛ بلکه واقعیتهای تاریخی زیر آن را به ما نشان میدهد:
واقعیت اول: اسلام در سرزمینی ظهور کرد که در آن دولت وجود نداشت. پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم-نیز از پذیرش «قدرت و ریاست» که قریش بر او عرضه داشته؛ تا آنان را در عبادت بتها به خود واگذارد؛ خوداری میکند. زیرا اسلام او را به مثابه پیامبری فرستاده از سوی خدا برای نشر عقیده توحیدی گسیل داشته است. برساختگی دولت یا برپایی یک کشور را در دستور کاری او قرار نداده است.
واقعیت دوم: آنچه امروز به نام «دولت تاریخی عربی اسلامی» مینامیم؛ بصورت تدریجی و تناوب سریع بعد از فوت پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- و بیعت با ابوبکر صدیق بعنوان جانشینی ایشان شکل گرفت. این بیعت بعد از چالشهای بسیار میان انصار و مهاجر انجام شد؛ بصورتی که ابوبکر صدیق درباره آن به انصار چنین گفته: عرب تا کنون در این باب «ولایت و ریاست» چیزی نمیدانسته؛ مگر در این قبیله از قریش، که منظور مهاجرین است. هیچ یک از مهاجران و انصار در این باب به آیه یا حدیثی استناد نکردهاند؛ بلکه هریک با استناد به دورهی تاریخی پیروزی دعوت محمّدی آن را مطرح کردند. آنان مسئله را با توجه به میزان قدرت اجتماعی که به نفع مهاجرین بود؛ حل کردند. زیرا قریش از سوی بسیاری از قبایل عرب جایگاه بالایی داشت.
واقعیت سوم: ابوبکر صدیق بعد از بیعت سعی در بازگشت امور داشت، زیرا بعد از فوت پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- هرج و مرجهای بسیاری رخ داده بود. از جمله آنها جنگ با «مرتدین» بود. این گروه بیشتر از قبایلی بودند که از پرداخت زکات خوداری کردند. آنها معتقد بودند که پرداخت زکات تنها محدود به عصر پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- و نه دیگران است. اما هنگامی که از پرداخت زکات به ابوبکر صدیق به عنوان خلیفهی پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- امتناع کردند؛ با آنان جنگید و شکست داد. جنگهای «ردّه» به مثابه مبنایی جدید برای حاکمیت تازه تأسیس جامعه اسلامی قلمداد شد. (نقل شده که عمر فاروق با جنگ با مانعین پرداخت زکات مخالف بود؛ لذا بعد از جانشینی ابوبکر صدیق تمام اموال گرفته شده از آنها را باز گرددند.)
واقعیت چهارم: هنگامی که ابوبکر صدیق زمان مرگش نزدیک شد؛ با یاران خود مشورت کرد وعمر فاروق را به ولایت امر مسلمانان منصوب کرد. عمر فاروق بعنوان خلیفهی خلیفهی پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- شناخته شد. اما بعد از اینکه اصحاب از بیان این لقب احساس نامأنوسی کردند؛ لقب امیرالمؤمنین که همانند امیر لشکر بود را انتخاب کردند. [امیر لشکر (به معنای فرمانده لشکر) امیر المؤمنین خوانده میشد.]
واقعیت پنجم: لقب خلیفه به بیعت بعد از شورا مربوط است. یعنی مرتبط با انتخاب بزرگان قوم (اهل حل و عقد) شد. این امر تنها بر چهار نفر اول منطبق بود. (ابوبکر صدیق بعد از چالشهای انصار و مهاجرین در سقیفه بنی ساعده، عمر فاروق با نامزدی از سوی ابوبکر صدیق و پذیرش اصحاب، عثمان بن عفان نیز بعد از انتخاب اصحاب شورا مورد بیعت قرار گرفتند. آیا کسانی که عمر فاروق آنها را انتخاب کرده بود نماینده افکار عمومی در آن زمان نبودند؟ اما بعد از اینکه شکاف عمیق میان طرافداران علی بن ابیطالب و عثمان بن عفان نمایان شد؛ رئیس گروه مشورتی، عبدالرحمان بن عوف دو شرط را در مقابل دو نامزد قرار داد؛ التزام به کتاب خدا و سنت نبوی و عمل به روش ابوبکر صدیق و عمر بن خطاب- رضی الله عنهما- عثمان بدون هیچ شرط و ترددیدی پذیرفت. اما علی با محافظهکاری گفت: خداوندا نه. اما تا آنجایی که بتوانم. از اینرو رئیس گروه خلافت را به عثمان پیش از علی به عثمان واگذار کرد. بعد از کشته شدن عثمان و بیعت با علی مخالفان و رقیبان او اجرای حد را بر عاملان قتل عثمان – گفته میشود از یاران او بودند-خواستار شدند. بر این اساس فتنهای آغاز شد که به جنگ جمل (میان طلحه، زبیر و عایشه همسر پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- از یک سو، و خلیفه علی بن ابیطالب از سوی دیگر بود. ) منتهی شد. پس از آن جنگ صفین میان معاویه و علی در گرفت.
واقعیت ششم: هنگامی که جنگ صفین میان علی و معاویه فروکش کرد؛ معاویه استبداد رأی پیشه نمود و خود را بعنوان یک واقعیت تحمیل کرد؛ بخصوص بعد از این که حسن بن علی بن ابیطالب در سال 40 هجری از قدرت کنارهگیری کرد. بعد از کسب قدرت، معاویه از سوی بسیاری از بزرگان اهل حل و عقد (علمای دین و بزرگان قبایل) مورد بیعت قرار گرفت. پس از آن این گروه به «اهل سنت و جماعت» نامیده شدند. این بیعت توجیهی برای استفاده از لقب خلیفه بود. این لقب به مثابه «ولی امر مسلمین» و نه خلیفه خلیفه پیشین، تلقی میشد. زیرا چگونه او میتوانست خلیفه کسی باشد که خلافت را از او غصب کرده؟ از اینرو لقب خلیفه در زمان معاویه از معنای گذشته خود گسست. لذا به لقبی برای حاکم بر رأس قدرت در آمد. (به تعبیر ابن خلدون عصبیت غالب).
واقعیت هفتم: برای ارتقای جایگاه خلیفه در این چارچوب؛ شاعران و نویسندگان پیرو امویها اقدام به کاربرد القاب فخیمه برای خلیفه کردند، آنگاه این واژه از مراد اصلی که به خلفای راشدین اطلاق میشد, خارج و به معانی دیگری متضاد با عقیده اسلامی تبدیل شد. خلیفه خدا بر زمین، امین الله وامام المصطفی و... از جمله این موارد بودند.
این القاب در زمان عباسیان بر زبان سخنرانان نماز جمعهها و شاعران و... جاری شد؛ بدون آنکه مبنای قانونی برای آن وضع شده باشد. در عصر عباسی این واژه از معنای «امام» که رویکر امامیه در نظر داشت؛ بیرون آمد. یعنی ماهیت شیعی خود را فرو نهاد و ماهیتی سنی به خود گرفت. بر این منوال در خطبه اول خلیفه عباسی، ابی عباس السفاح میخوانیم: سپاس خدایی را که اسلام را برای بزرگی خود برتری بخشید، آنگاه منزلت و بزرگی به آن عطا کردو آنرا برای ما برگزید و با ما آن را تأیید کرد. و ما را از پیروان آن و نگهبانان و دژ آن برای اعتلا برگزید. پس از وی خلیفه ابوجعفر منصور در سخنرانی روز عرفه چنین میگوید: ای مردم من سطان خداوندی بر زمین هستم. شما را با تأیید و موافقت او سیاست میکنم. من خزانهدار امول اویم. به خواست او عمل میکنم و با اراده و اجازه او آن را در میان شما تقسیم میکنم. خداوند مرا همچو قفلی بر آن نهاد؛ اگر ارادهی او برآن شد که از این اموال به شما عطا کنم و شما را روزی دهم، مرا باز میکند. در غیر این صورت بسته نگه میدارد!
هرچه اسلام از لحاظ تاریخی به پیش آمد؛ «خلیفه» از معنا ودلالتهای اسلامی اصیل خود دور شد و به سوی «استبداد مطلق» گرایش یافت؛ و از معنای واقعی در عقیده اسلامی منحرف شد. خلافت با امویها به سلطنت گزنده تبدیل شد. با عباسیها به استبدادی امپراطوری و حکومتی نظامی تغییر ماهیت داد. این فرآیند در نهایت به «ریاست» اسطورهای که امارتها و دول بسیار را از لحاظ شریعت با خود داشت. در زمان عثمانیها به امپراطوری بدون مرکز، که ملل مختلف که بعضی مستعمره و بعضی از هم گسیخته بودند، را پیرامون خود داشت، تبدیل شد. در این زمان دین خارج از قدرت قرار گرفت؛ «ولی امر» نیز از معنای خود تهی شد. تنها به وظایفی که فقها در افتا خلاصه کردند، چیزی از آن باقی نماند. بیشتر فقها نیز در آن زمان فقهای سلطانی بودند.
این موارد واقعیتهای تاریخی که محدودهای حقیقی لقب «خلیفه» ومضمون «خلافت» را به ما نمایان میسازد. در این زمینه باید رأی علمای اسلام، متکلمین و فقها را مد نظر قرار دهیم؟
3. جهاد در قرآن و حدیث:
از مفاهیم اصلی و بنیادین در اسلام، مفهوم«جهاد» است. این مفهوم به اشتباه به «جنگ مقدس» در زبانهای بیگانه ترجمه شده است. زیرا که این ترجمه غیر دقیق و نامناسب است. از اینرو معنی «جهاد» از دیدگاه اسلامی چیست؟ در فرهنگ لغت میخوانیم: الجهد (با فتحه): گفته میشود: تلاش خود را در فلان امر مصروف دار، یا هدف خود را محقق ساز. الجهد (با ضمه) نیرو. یعنی تلاش مصروف مدنظر نیست. اما در قرآن کریم کلمه جهاد به مثابه اسم و با الف و لام نیامده؛ بلکه به صورت فعل (جاهد، یجاهد) و مصدر آن «جهاداً»که قرینه کارکرد خویش است. در کلام الهی هیچگاه به عنوان مصدر مشارکت (مجاهده) مانند کشتار به کار نرفته است. زیرا فعل جهاد از جانب مسلمانان است. این انسان در دفاع از خود و یا در راه خدا به کشتار روی میآورد. در حالی که جنگاور مسلمان خارج از معنای این مفهوم قرار میگیرد.
در آیههای مکی سه مرتبه واژه «جهاد» تکرار شده است؛ که منظور از آن کشتار با شمشیر و غیره نیست. زیرا کشت و کشتار شیوه دعوت در مرحله مکه نبوده است. معنی جهاد در آیههای مکی یا دلالت بر حجتها و اقناع (کشتار با کلمه و نه با شمشیر) یا از بین بردن هوای نفس و سرکوب شهوات دارد.
آیه اول (بر اساس زمان نزول): خداوند رسول اکرم را مورد خطاب قرار میدهد «پس از کافران اطاعت مکن و با آنان به سختی جهاد کن» (فرقان52) معنای آن در عدم اطاعت از کافران در عبادت از خدایگان آنها تجلی مییابد. لذا باید با آنها به جهاد بزرگ پرداخت. (با ارائه دلیل و حجت بر آنان به چالش با آنها بپرداز) تا در حقانیت تو اقرار و تسلیم شوند. (طبری)
در آیه دوم خداوند میفرماید: و هرکس در راه حق بکوشد، به سود خویش کوشیده است، بیگمان خداوند از جهانیان بی نیاز است. (عنکبوت6). معنای: هر کس در راه خدا بکوشد به سود خود کوشیده؛ درباب تلاشهایی که فرد در امور مختلف انجام میدهد، سود و زیان آن متوجه او است. زیرا که او بر آن امر کوشیده است. لذا منفعت و ضرر آن متوجه او خواهد بود. خداوند که رحمة العباد است؛ از انسان و اطاعتش بی نیاز است. (الزمخشری). در باب این کلام خداوند که: «هر کس عمل نیکی را انجام دهد، برای خود اواست.» هر عمل نیکی که از انسان صادر شود؛ سود آن متوجه انسان میشود. چرا که خداوند به اعمال بندگان خود بی نیاز است. (ابن کثیر)
در آیه سوم خداوند میفرماید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ؛ و کسانی که در حق ما کو شیدهاند به راههای خاص خویش رهنمون میشویم، بیگمان خداوند با نیکوکاران است.» (عنکبوت:69) معنای آن: کسانی که به آنچه میدانند عمل میکنند، خداوند به آن چه نمیدانند هدایت خواهد کرد. در این راستا پیامبر اسلام نیز فرموده: « الَّذِینَ یَعْمَلُونَ بِمَا یَعْلَمُونَ نَهْدِیهِمْ إِلَى مَا لَا یَعْلَمُونَ؛ کسانی که به آنچه میداند عمل میکنند، آنان را به هر آنچه نمیدانند هدایت خواهیم نمود. » (البغدادی الخطیب؛ اقْتِضَاءُ الْعِلْمِ الْعَمَلَ، تحقیق : محمّد ناصر الدین الألبانی، المکتب الإسلامی، بیروت، ط4 1397ه، ص30)
اینها آیاتی که در مکه در باب جهاد نازل شدهاند؛ اما در مدینه(یا در مسیر آن)آیات در باب اجازه کشتار در چار چوب ذیل نازل شد. « إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ؛ بیگمان خداوند از مؤمنان دفاع میکند؛ خداوند هیچ خیانتگر ناسپاسی را دوست ندارد. به کسانی از مؤمنان که مشرکان با آنان کارزار کردهاند؛ رخصت جهاد داده شده است، چرا که ستم دیدهاند، و خداوند بر یاری دادن آنان توانا است. همان کسانی که خانه و کاشانه شان به ناحق رانده شدهاند، و جز این نبوده که گفتهاند خداوند پروردگار ما است؛ و اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعض دیگر دفع نمیکرد، هم صومعه راهبان و هم معابد مسیحیان و هم عبادتگاههای یهودیان و هم مساجد مسلمانان که نام خداوند بسیار در آن برده میشود، ویران میگردید، و خداوند هر کس را که دینش را یاری کند، یاری میدهد، که خداوند توانا و پیروزمند است.» (حج-38-40) این سه آیه یک ساختار واحدی را در مضمون به نمایش میگذارند. زیرا که خداوند خود مسئول دفاع از کسانی که ایمان آوردهاند در مکه و پیش از هجرت است. لذا کسانی که به شیوهای مختلف از سوی مشرکان قریش مورد ظلم و ستم قرار میگرفتند؛ نمیبایست به همان شیوه به انتقام میپرداختند. زیرا در آن رویکرد عملی، اصل بر کشتن و انتقام خونین است. این شیوه به طرف مقابل امکان دفاع ار خود به صورت خونین را میدهد. از اینرو خداوند این افعال را که از جانب هر کس صادر شود را تحت عنوان خیانت و کفر مطرح ساخته است. اما بعد از آنکه مسلمانان در مدینه به قدرت مادی با کالایی دست یافتند؛ خداوند اجازه جنگ با کفار قریش را به آنها داد. کسانی که مسلمانان را مورد ظلم و ستم قرار دادند را از شهرهایشان بدون حقی اخراج کنید.... خداوند حکمت اجازه جنگ را در دفع انسانها به واسطه یکدیگر دانسته است. یعنی دفع ظلم که بر بعضی وارد میشود، در قالب دفاع از مظلوم و حق دفاع از خود و مال و دین مطرح میشود. جنگ و کشتار در این فقره، یعنی مواجهه علنی و رو در رو بدون نیرنگ و فریب و ترور است. خداوند این امر را در مدینه بیان کرده، و هرگونه نیرنگ و ترور دشمن را مورد نکوهش قرار داده است. لذا مسلمانان و کفار باید با آگاهی به نبرد با یکدیگر بپردازند. خداود میفرماید: «و اگر از خیانت قومی اندیشناک شدی، تو نیز همسان عهدشان را به سویشان بینداز، که خداوند خائنان را دوست نمیدارد.» (انفال:58) آنان را باید از نقض پیمان آگاه ساخت، چرا که به نیرنگ و فریب روی آوردند.
پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- به مجرد این که به مدینه رسید، شروع به تنظیم حملههای جهادی بر ضد قریش نمود. زیرا آنان مسلمانان را به ناحق از سرزمینهای خود اخراج کرده بودند. مسلمانان به قافلههای تجاری آنها به صورت علنی و بدون فریب و نیرنگ وارد جنگ میشدند. بعد از این جنگهای ابتدایی، پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- به همراه انصار و مهاجرین با رهبران مشرکین و همپیمانان داخلی و خارجی آنها وارد جنگهای حقیقی شدند. از اینرو تمام آیاتی که در مدینه در باب جهاد نازل شد، بر جهاد با جان و مال با مشرکین و همپیمانان آنها بوده است. منطق تمام آیات جهادی در مدینه در این سخن خداوند متبلور میشود؛ «کسانی که ایمان آوردهاند و کسانی که در راه خدا هجرت و جهاد کردند، به رحمت الهی امیدوارند و خداوند آمرزگار مهربان است.» (بقره:218)
رسول اکرم نیز در احادیث بسیاری چارچوب منطقی جهاد را نشان داده است؛ از جمله حدیث ذیل که فرموده: بعد از فتح مکه هجرتی وجود ندارد؛ اما جهاد و نیت همچنان باقی است. اما در باب نیت، اخلاص در عمل برای خداوند است. عدم هجرت بعد از فتح مکه به دلیل جزیی از دار الإسلام شده است. لذا هجرت در آن ارزشی ندارد؛ تنها باید در جهاد اخلاص پیشه کرد. بعضی از احادیث به صورت کلی حقیقت جهاد را ترسیم کردهاند؛ از جمله این حدیث که میفرماید: توانایی و کوشش خود را در سه چیز مصروف دار، جهاد با دشمن ظاهری، شیطان و هوای نفس. این سه در کلام خداوند نیز وارد شده، آن گاه که فرمود: «در راه خدا چنان که سزاوار جهاد اوست جهاد کنید» (حج:78). در حدیث دیگر، فرموده: انسان تمام اموال خود را نمیبخشد (یجهد)، به صورتی که خود او فقیر شود. یجهد در این حدیث یعنی تقسیم اموال به صورتی که فرد به فقر افتد. در روایت آمده که شخصی به پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- گفته که با شما بر شرکت در جهاد بیعت میکنم. پیامبر-صلّی الله علیه وسلّم- به او گفت: آیا همسری داری؟ یا کسانی همچون فرزند، پدر و مادر که نفقه آنها بر تو باشد؟ از این زاویه فقها مطرح ساختند که جهاد که امری کفایی است؛ اجازه پدر، مادر و عدم عسر فرزندان و همسر لازمهی آن است. در این مقال میتوان معنای بعضی از مفاهیم اساسی در اندیشه اسلامی را درک کرد. معانی که در تحول زمانی از مراد اصلی آن دور گاهی عوض شده است.
نظرات